از من خواسته شد بهعنوان یکی از کارگردانهای «فرمانده۴» یادداشتی در مورد آن بنویسم.
به هر چه اندیشیدم، دیدم که پیشتر گفته شده و گفتنش زیادهگویی است.
اما خاطرات ساخت «فرمانده۴» (و البته دورتر، «فرمانده ۲ و ۳») مرا به این سمت کشاند که این چند خط را در مورد وجوه انسانی ماجرا بنویسم (هر چند که میدانم اینگونه دستنوشتها کار کارگردان یک اثر نیست).
میخواهم در مورد آدمهایی بنویسم که «فرمانده» زندگی آنها را به قبل و بعد از خود تبدیل کرده؛ آدمهایی که در خواب هم از سر گذراندن چنین تجربههایی را نمیدیدند.
آدمهایی که به قول فیلمنامهنویسها، کاراکتر آنها از نقطه A به نقطه B رسیده است.
اینکه نقطه A کجا بوده و نقطه B کجا خواهد بود، از نظر من اصلا مهم نیست، مهم ذات تغییر و تحول است، بهویژه در زندگی مدرن امروزی که دچار آفت بزرگی به نام روزمرگی است.
«فرمانده» با روزمرگی میجنگد؛ با رخوت، با تکرار، با عادتهای زندگی که برای آدمها به قوانینی سخت و استوار بدل شده است.
«فرمانده» ثابت میکند که زندگی بسیار جذابتر از الگوی هر روزهای است که در جریان معمول روزها تجربه میکنیم و ثابت میکند که شکستن نظمِ کسالتبار زندگی شهری از تو انسانی دیگر میسازد.
«فرمانده» تنها تجربه چند آیتم نظامی نیست. «فرمانده» تجربه چهل روز چالش با طبیعت و تفنگ و رقیب و خود است و سختترین چالش همان «خود» است.
بارها در شرکتکنندههای «فرمانده» دیدم که احساساتی را بروز میدهند که برای خودشان هم غریبه است؛ از سمتی ترس و حسادت و شکست و غرور و از سمتی دیگر شجاعت و گذشت و غیرت.
شرکتکنندههای «فرمانده» فهمیده اند نتیجه تجربه هر دو سمت این احساسات، بلوغ است.
همان نقطه B که ما انتظارش را داشتیم.
دقیقا تقابل این دو دسته احساسات است که درام را در یک رئالیتیشو شکل میدهد و برای مخاطب نیز دیدن چتربازی و تیراندازی و تانکسواری، بهانهای است برای دیدن همین رویارویی احساسات خیر و شر.
به یاد حاجمحمد ناظری میافتم با آن پادگان تربیت نیروهای تکاورش در جزیره فارور که شبیه هیچ پادگانی در دنیا نبود. حاجمحمد همان چیزی را میخواست بگوید که ما در «فرمانده» دنبال آن بودیم.
مثل همه نباش! با روزمرگی بجنگ تا مثل خودت شوی!
برای اطلاع و استفاده از سایر مطالب ما، به کانال تلگرام فرمانده بپیوندید: